فنون و صنايع ادبي در قرآن(1)


 

نويسنده:مستنصر مير*
مترجم: ابوالفضل حري




 

 

چکيده:
 

متن پيش رو، ترجمه مقاله اي است پيرامون برخي فنون و صنايع ادبي به کار رفته درقرآن.فنون و صنايع ادبي عموماً به دو دسته تقسيم مي شوند. شگردهايي که به واسطه آرايش چشمگير واژگان (موسوم به تمهيدات) معنا را پررنگ مي کنند و شگردهايي که به واسطه ي به کارگيري واژگان در معنايي غيرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقويت مي کنند. در پرتو اين تمايز، مي توان فصل و وصل بلاغي، مراعات نظير، مراعات نظير معکوس و اختمام را جزء تمهيدات و جان بخشي، و مجاز جايگزيني، مجاز جزء به کل و بالعکس، استخدام و هم بندي نحوي را جزء مجازها قلمداد کرد. با اين حال، اين تقسيم بندي در سطح دانشگاهي حائز اهميت است. آنچه به واقع اهميت دارد، هدفي است که از به کارگيري اين شگردها مستفاد مي شود و تأثيري است که اين شگردها ايجاد مي کنند. نويسنده در اين جستار نشان داده است که استفاده ي قرآن از فنون و صنايع ادبي حائزاهميت است و اين مقاله به برخي از توانمندي هاي زبان قرآن که جاي بحث و بررسي دارد، اشاره کرده است.

کليد واژه ها:
 

مراعات نظير/فصل و وصل بلاغي/اختمام/مجاز

فنون و صنايع ادبي در قرآن
 

اينکه قرآن را فراتر از متني دين شناختي-حقوقي و در جستار کنوني، متني ادبي در نظر بگيريم، در مطالعات قرآني روشي تازه و نوپا نبوده و مسبوق به سابقه است. چينش واژگان، صنايع ادبي و رخشندگي هاي ادبي قرآن در رويکردهاي تفسيري موثق و اصيل نيز مشاهده مي شوند. اين امر نيز از خود قرآن نشأت مي گيرد که از همان بدو نزول، مخاطبان اوليه خود (اعراب هم عصر پيامبر صلي الله عليه و اله) را
به هماوردخواهي فراخواند مبني بر اينکه اگرگمان مي کنند که قرآن کلام خدا نيست، کلامي همتاي آن بياورند، به ويژه اينکه آنان در خلق آثار ادبي ماندگار و به خصوص شعر و شاعري، فخر و سرآمد روزگار خود نيز بودند. همآوردخواهي قرآن که اعراب و فقهاي مسلمان را ناکام گذاشته بود، به مسئله دامن زد که از آن به تقليدناپذيري (اعجاز) قرآن ياد مي کنند. (1)تقليدناپذيري قرآن، در اصل اصطلاحي ادبي است؛ قرآن از حيث زبان و سبک است که تقليد ناپذير مي نمايد.
در دوران معاصر و نيز کلاسيک معدودند آثاري که به تقليدناپذيري قرآن پرداخته اند.(2) اما اين آثار معدود به رغم ارزش و جايگاهي که دارند، در چنبره ي شيوه ي غالب تفسير «در زماني» (تاريخ محور)(3) گرفتار آمده اند. نقص تراژيک اين شيوه ي تفسير تاريخ محور، همان است که از آن به رويکرد «ذره نگر» (جزئي نگر) (4)قرآن ياد مي کنند. تفسير ذره نگر، آيات قرآن را تک تک بررسي کرده و کمتر به پاره هاي بزرگ تر قرآن مثل سوره يا پاره هاي سوره توجه نشان مي دهد. از اين حيث، مطالعه ي ادبي قرآن به منزله ي سنت، با رويکرد ذره نگر چندان که بايسته است، سازگاري نشان نمي دهد. ازاين رو، نويسندگان آثار کلاسيک تفسيري از قبيل زرکشي و سيوطي که در آثارشان شگردها يا عناصر بلاغي قرآن را بررسي کرده اند، به ارائه فهرستي از فنون ادبي قرآن بسنده کرده و چندان تمايل ندارند که تحليلي متقن از اين شگردها ارائه داده و يا اين شگردها را در قالب مسائل نظري مطرح کنند.(5) ويژگي ادبي زبان قرآن، متأثر از تأثيرمستقيم يا غيرمستقيم رهيافت هاي ادبي مغربي زمين، اقبال عام يافته و اين اقبال مستلزم سويه گيري دوباره يا دست کم، اضافه شدن جنبه هايي تازه به مطالعه ي ادبي قرآن است.
در وهله ي نخست شايان ذکر است که مطالعه ي ادبي قرآن، جايگاهي مستقل دارد. البته در نهايت جنبه هاي ادبي و دين شناختي قرآن يا هر مصحفي بر هم نقش شده و مطالعه ي تمام و کمال مصحف، وجوه دين شناختي آن را ناديده نمي گيرد. از ديگر سو، همان گونه که در مقاله ي «قرآن به منزله ي أثري ادبي» (در همين مجموعه) گفته ام، نيازي نيست جنبه ي ادبي مصحف زير سايه ي سنگين دين شناسي آن قرار بگيرد. به ديگر سخن، در جستار کنوني، لازم است که مرز ميان مطالعه ي ادبي قرآن و مسئله ي
تاريخي تقليدناپذيري قرآن را کم رنگ کرد. به معناي دقيق کلمه، همآوردخواهي قرآن که از آن به همآوردخواهي ادبي تعبير مي شود، روي سخن با اعراب هم عصر پيامبر صلي الله عليه و آله دارد و خطابش با اعراب يا غيراعراب مسلمان و غيرمسلمان دوران متأخرتر نيست. امروزه ديگر از آن شرايط همآوردخواهي قرآن خبري در ميان نيست. (6)در ثاني، لازم است به جاي رويکرد ذره نگر، رويکرد کلي نگر يا دست کم، امتزاجي از هر دو رويکرد را در تفسير قرآن به کار گرفت. مطالعه ي ادبي قرآن در سطح آيات منفرد البته کارآيي خاص خود را دارد و در واقع، بخش گريزناپذير شيوه ي تفسيري قرآن محسوب مي شود، اما کافي و وافي به نظر نمي رسد و ضروري است از مطالعات موضوعي يا مضموني نيز بهره گرفت که نتايج مطالعه ي آيه به آيه را بهينه و در عين حال، الگوهايي ادبي گسترده تر را در گفتمان قرآني شناسايي کرده و به توليد الگوهاي نظري ساختارهاي ادبي قرآني نايل مي آيد. و اينجاست که با تأسي به مطالعات ادبي مغرب زمين، مي توان شگردهايي از قبيل کنايه ي طنزآميز استخدام و جان بخشي را در قرآن مشاهده کرد. اين جستار تلاش مي کند که از اين زاويه راهي به مطالعه ي قرآن باز کند.
اين مقاله که در راستاي حوزه ي رو به رشد مطالعه ي ادبي قرآن قرار دارد، کاربرد قرآني گزيده اي از فنون و صنايع ادبي را بررسي کرده و نشان مي دهد قرآن فنون و صنايع ادبي را همان سان که زبان را در معناي عام به کار برده، به خدمت گرفته تا به طرزي کارآمد، نگرش ها، آموزه ها و رساله ي خود را بيان کند. فنون و صنايعي که بررسي مي شوند، به ترتيب عبارتند از فصل و وصل بلاغي، لف و نشر؛ مراعات نظير(7)، لف و نشر معکوس، مراعات نظير معکوس(8)، اختمام(9)، جان بخشي(10)، مجاز جايگزيني(11)، مجاز جزء و کل(12)، استخدام؛ قصد المعينيت(13)، استخدام؛ همبندي نحوي.(14)
حذف العاطف و تعدد العواطف يا فصل و وصل بلاغي(15)
فصل يا حذف حرف ربط «واو» ميان دو يا چند واژه يا جمله، حائز اهميت است. فقدان حرف ربط به نبود فاصله ي مکاني يا تأخير زماني اشاره کرده و نشان
مي دهد بخش ها يا رخدادهاي مورد نظر با هم رابطه اي نزديک دارند. گفته ي مشهور جوليوس سزار (آمدم؛ ديدم؛ پيروز شدم) نشان مي دهد که آمدن، ديدن و پيروزي، سه جزء يک کنش به هم پيوسته را به تصوير مي کشد.(16) امرؤالقيس - از شاعران معلقات سبع - چابکي و چالاکي اسب را اين گونه تصوير مي کند:

 

مکرمفر مقبل مدبر معاً
کجلمود صخر حطه السيل من عل(17)

قرآن نيز براي پررنگ کردن پيام الهي خود از شگرد فصل استفاده مي کند. براي نمونه، قرآن صفات الهي را به صورت دوتايي يا بيشترکنار هم قرار مي دهد؛ عزيز حکيم؛ (بقره/209). شگرد فصل نشان مي دهد که خدا هم زمان واجد صفات عزيزو حکيم است، در حالي که خدا قادر مطلق است؛ قدرتش را حکيمانه به کار مي بندد و زماني که او صاحب حکمت است، بي توان و قدرت نيست که نتواند طرح و تصميم هاي حکيمانه ي خود را به اجرا درآورد (اصلاحي ا. 342؛ 20-2 ،19). همچنين اين شگرد، سرزنش قرآن درخصوص چندخدايي را تأکيد دوباره مي کند. براساس اين شگرد، اعتقاد به چند گونگي خدايگان به اين نکته منوط مي شود که صفات الهي به درستي تقسيم نشده است؛ از اين نظر که يک الهه يک ويژگي دارد، الهه اي ديگر ويژگي ديگر و .. . اين نکته در آيه 24 سوره ي حشر نيز آمده که نمونه اي ديگر از وصل بلاغي است:
(هو الله الخالق البارِي المصور له الأسماء الحسني يسبح له ما في السماوات و الأرض و هو العزيز الحکيم)
حذف حرف ربط ميان صفات الهي مبين اين است که فقط خداوند است که کنش آفرينش را در سير تکويني آن تکامل مي بخشد؛ او مبدع آفرينش است (الخالق)؛ او نقصان را از هرآنچه خلق کرده، مي زدايد (الباري؛ مقايسه کنيد با مجسمه سازي که اضافات را مي زدايد)؛ و سرانجام اينکه او به هر آنچه آفريده شده، شکل مناسب خود را مي بخشد (المصور). بنابراين، شگرد فصل بلاغي بر اين نکته تأکيد مي کند که فقط يک خداست که مي تواند اين سه کنش را انجام دهد؛ اويي که تنها خالق و بنابراين، تنها آفريدگار است. آنچه در خصوص آيات پيش گفته (بقره/209 و حشر/24) بيان شد، با کارآمدي بيشتر در آياتي ديگر (مثلاً، خشر/23)
نيز مصداق پيدا مي کند. در اين آيه، بسياري از صفات الهي به همين شيوه در کنار هم رديف شده اند؛
(هو الله الذي لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتکبرسبحان الله عما يشرکون)
«اوست خدايي که جز او معبودي نيست؛ همان فرمانرواي پاک سلامت [بخش، و] مؤمن [به حقيقت حق خود که] نگهبان، عزيز، جبار [و] متکبر [است]. پاک است خدا از آنچه [با او] شريک مي گردانند.»(18)
در حالي که فصل بلاغي فشردگي ايجاد مي کند، وصل بلاغي با استفاده از حروف ربط، شدت بخشيده و بر جزئيات تأکيد مي کند. نيز براستقلال هر يک از اقلام مورد اشاره و در عين حال وحدت ميان آنها تأکيد دو چندان مي کند. قرآن، وصل بلاغي را به خدمت مي گيرد تا زنجيره اي بودن مجموعه اي از پاره هاي تاريخي مرتبط با گروه يا قومي خاص را نشان بدهد. از اين رو، وصل بلاغي، حلقه ي رابطي وحدت بخش ميان رخدادهاي بي شمار بوده که گرچه به لحاظ زماني و مکاني از يکديگر دور افتاده اند، اما از حيث هدفي که دارند، به يکديگر مرتبط اند. براي نمونه، در آيات 40-67 سوره ي بقره که به بني اسرائيل خطاب دارد، مجموعه اي از حروف ربط به کار رفته است.
اين آيات مجموعه اي از رخدادها را به تصوير مي کشند و تکرار حروف ربط، عناصر مختلف گفتمان را به صورت گزاره اي پيوسته جلوه مي دهد. خواننده در قرائت متعارف آيات به نقش حرف ربط ياده ي «واو» در به هم زنجير کردن فواصل زماني اي که رخدادها را از هم جدا کرده و به اتصال آرام مضاميني که ويژگي آيات است، توجهي نشان نمي دهد. بازنويسي آيات بدون حروف ربط، خواننده را به ناگاه متوجه اهميت نقش حروف ربط در اتصال آيات به يکديگر مي کند.
لف و نشر و لف و نشر معکوس يا مراعات نظيرو مراعات نظير معکوس
مراعات نظير يا آرايش گزاره ها به ترتيب 'ABA'B از حيث زيبايي شناختي بر دل و جان مي نشيند. در مراعات نظير که ابتدا گزاره ي A در کنار B مي آيد و سپس A با A' و B با 'B مزدوج مي شود، صحنه اي حرکتي ايجاد مي شود. به اين معنا که A از روي B مي پرد تا در کنار A' و B نيز از روي' A مي پرد تا در کنار B سکنا گيرد. در بستار يا مراعات نظير معکوس با ساختار' ABA'B همين حرکت پرشي گرچه در مقياسي بزرگ تر، ديده مي شود. به اين ترتيب که A از روي B و' B مي پرد تا در کنار' A بنشيند و در عين حال، 'B را نيز براي رسيدن به B به زحمت مي اندازد. در واقع، همنشيني B و' B لحظه ي نمايشي گيرايي ايجاد مي کند. ابتدا چند نمونه از مراعات نظير قرآني را مرور مي کنيم.
سوره ي قصص/73 اين امر را از الطاف الهي به انسان مي داند که «برايتان شب و روز را قرار داد تا در اين [يک] بياراميد و [در آن يک] از فزون بخشي او [روزي خود] بجوييد، باشد که سپاس بداريد.»
(و من رحمته جعل لکم الليل و النهار لتسکنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون)
در اين آيه، هر يک از دو گزاره ي بخش اول آيه شب (A) و روز (B) با دو گزاره ي بخش دوم - آراميدن در شب ('A) و امرار معاش روزانه ('B)- متناظر است.
در طه/118-119، درباره ي اولين سکونتگاه آدم مطالبي بيان مي شود:
(ان لک الا تجوع فيها و لا تعري)
«در حقيقت براي تو در آنجا اين [امتياز] است که نه گرسنه مي شوي و نه برهنه مي ماني.»
(و انک لا تظموا فيها و لا تضحي)
«و [هم] اينکه در آنجا نه تشنه مي گردي و نه آفتاب زده.»
گرسنگي با تشگني و برهنگي با آفتاب زدگي در کنار هم قرار مي گيرند. از اين رو، ساختارآيه عبارت است از: گرسنگي، برهنگي، تشنگي، آفتاب زدگي، يا 'ABA'B.
آيات 5-10 سوره ي ليل اندکي جامع تر است. در اين آيات، گزاره هاي متناظر به ترتيب زير است:
فأما من أعطي (A) و اتقي (B).
و صدق بالحسني(C)
فسنيسره لليسري (D)
و أما من بخل ('A) و استغني('B)
و کذب بالحسني('C)
فسنيسره للعسري('D).
در سوره ضحي/6-11 که به برخي ويژگي هاي زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله و ترغيب او به انجام برخي اعمال اشاره مي کند، ارتباطي ژرف تر و علي ميان دو بخش موازي (آيات 6-8 و 9-11) برقرار مي کند:(19)
(الم يجدک يتيما بآوي) (A)
(و وجدک ضالاً فهدي)(B)
(و وجدک عائلاً فأغني)(C)
(فاما اليتيم فلا تقهر)('A)
(و أما السائل فلا تنهر)('B)
(و أما بنعمة ربک فحدث)('C)
بحث اصلي اين است: چون خدا تو را (پيامبر) يتيم يافت، پس پناه داد (آيه ي 6: A)؛ و اما تو نيز يتيم را ميازار (آيه ي 9: 'A). و خدا تو را سرگشته يافت، پس هدايت کرد (آيه ي7:B)؛ و تو نيز گدا را مران (آيه ي 10: 'B). و از آنجا که خدا تو را دست تنگ يافت و بي نياز گردانيد (آيه ي 8:C)، پس از نعمت پروردگار خود با مردم سخن گوي (آيه 11: 'C).
گاهي مراعات نظير، شکلي ظريف به خود مي گيرد. مانند انعام/141-142.(20) آيه ي 141 از دو نوع باغ داربست دار (معروشات) و غير داربست دار (غيرمعروشات) سخن به ميان مي آورد. آيه ي 142 نيز از دو نوع حيوان سخن مي گويد: حيواناتي براي سواري و حمل بار که نسبتاً بزرگ اند؛ مثل شتر و اسب (حموله) و حيوانات کوچکي که کاربردهاي ديگر دارند؛ مثل بز و گوسفند (فرش). پيداست که باغ هاي داربست دار (معروشات) با حيوانات بزرگ (حموله) و باغ هاي غيرداربست دار
(غيرمعروشات) با حيوانات کوچک (فرش) مقايسه شده است. بنابراين، ساختار اين آيات عبارت است از:'A,B,A',B.
مراعات نظير معکوس نيز به صورت ساده و پيچيده در قرآن رخ مي دهد. غافر/58، نمونه اي از مراعات نظير ساده است:
«و من يستوي الأعمي (A) و البصير (B) و الذين آمنوا و عملوا الصالحات ('B) و لا المسيء ('A) قليلاً ما تتذکرون»
در اين آيه، رابطه ي ميان اجزاي مراعات نظير معکوس (A',B,B',A) کاملاً پيداست و با اين حال، اين شگرد تأکيدي ظريف را نشان مي دهد؛ نزديکي کساني که ايمان آورده اند و کارهاي شايسته انجام مي دهند ( 'B) به کساني که بينايند (B)، بر شايستگي آنان تأکيد دارد. در حالي که دوري ميان نابينايان (A) و بدکاران ('A)، سرزنش و بي تفاوتي را خاطر نشان مي کند. ذکر دوباره ي بدکاران که نابينايان ناميده مي شوند، تا انتهاي آيه به تعويق مي افتد.
آل عمران/106-107، به سرنوشت نيکان و بدان در روز قيامت اشاره مي کند:
(يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فأما الذين اسودت وجوههم أکفرتم بعد ايمانکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون*و أما الذين ابيضت وجوههم ففي رحمت الله هم فيها خالدون)
در اين آيات، به واسطه ي قرار گرفتن سپيدي روي نيکان در انتها و سياهي روي بدان در ميانه، مراعات نظير معکوس بر جنبه ي مثبت پاداش تأکيد کرده و جنبه ي منفي آن را کم اهميت جلوه داده و به صورت غيرمستقيم مفهوم قرآني عام بودن رحمت الهي را پررنگ جلوه مي دهد؛ (.. و رحمتي وسعت کل شيء) (اعراف/156)
فاطر/19-22، ساختار پيچيده تري از مراعات نظير معکوس را نمايش مي دهد:
(و ما يستوي الأعمي و البصير (19) و لا الظلمات و لا النور (20) و لا الظل و لا الحرور (21) و ما يستوي الاحياء و لا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما أنت بمسمع من في القبور (22))
در اين پاره، آيات 19-20، مراعات نظيرند؛ نابينايان (A)، بينايان (B)، تاريکي ('A)و روشنايي ('B)؛ نيز آيات 20-21: تاريکي (A)، روشنايي (B)، سايه (A)، گرما ('B). مي توان با قرار دادن سايه و گرما در آيه ي 21 به ترتيب در مقوله هاي A و
B، مراعات نظير را بسط و گسترش داد، به اين ترتيب:"ABA'B'A"B اکنون، آيه ي 22 با آيات پيشين خود ارتباط متناظر معکوس پيدا مي کند. اما در آيه ي 21، سايه، مفهوم مثبت دارد (سايه اي که آرامش مي دهد) و گرما، مفهوم منفي (گرمايي که آرامش را مي زدايد). از اين حيث، سايه در مقوله ي B و گرما در مقوله ي A قرار مي گيرد و عناصر اين آيات ترتيب زير را پيدا مي کنند:
و ما يستوي الأعمي (A) و البصير (B)
و لا الظلمات ('A) و لا النور ('B)
و لا الظل ("B) و الحرور ("A)
و ما يستوي الأحياء ('"B ) و لا الأموات (""A) ان الله يسمع من يشاء و ما أنت بمسمع من في القبور.
با اين اوصاف، ساختار زير شکل مي گيرد: "'ABA'B'B"A"B"'A که مي توان آن را به شکل زير ارائه داد:
'ABA'B: مراعات نظير
''A'B'B''A : مراعات نظير معکوس
'''B''A''B'''A: مراعات نظير
'''ABA'B'B''A''B'''A: مراعات نظير معکوس (''A'B'B''A) در مراعات نظير معکوس ('''ABB'''A).
در سوره ي يوسف نيز پيرنگ داستان مبتني بر مراعات نظير معکوس است و در مقاله اي ديگر نشان داده ام که نيمه ي اول اين سوره، مجموعه اي از تنش ها را نمايش مي دهد که در نيمه ي دوم به طور معکوس برطرف مي شوند (مير، داستان يوسف در قرآن).(21)
 

پي نوشت ها :
 

* استاد دانشگاه ايالتي يانگستون

منبع:نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59.